نقدي بر ترجمه و تفسير سوره ايلاف

پدیدآورکمال‌الدین غراب

نشریهفصلنامه پژوهشهای قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیاتحاد

share 2178 بازدید
نقدي بر ترجمه و تفسير سوره ايلاف

كمال الدين غراب

بسم الله الرحمن الرحيم

لايلاف قريش * ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف * فليعبدوا ربّ هذا البيت * الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف*
مترجمان، سوره را چنين ترجمه كرده اند:
براى الفت ميان قريش * الفت ايشان در كوچ زمستانى و تابستانى * بايد پروردگار اين خانه را بپرستند * آنكه اطعامشان كرد از گرسنگى و امنيتشان بخشيد از ترس*
مفسران به طور خلاصه چنين گفته اند:
1. معنى ايلاف، الفت دادن امت و مقصود، الفت دادن ميان خود قريشيان يا قبايل ديگر با ايشان بوده كه خداوند با نابود ساختن اصحاب فيل براى آنان فراهم آورد. بنابراين، اين سوره در دنبال سوره (فيل) قرار دارد و مضمون آن، اين را ثابت مى كند. چنانكه برخى در اصل اين دو سوره را يكى دانسته اند.
نويسندگان (تفسير نمونه) بر اين عقيده اند كه مقصود از (الفت دادن قريش) (لايلاف قريش) الفت دادن ايشان با اين سرزمين مقدس، يعنى مكه است. آنان براين باور هستند كه خداوند با نابود ساختن اصحاب فيل وابستگى و علاقه قريش را به اين سرزمين بيش تر كرد، و بدين ترتيب مقدمات ظهور پيامبر(ص) را از ميان ايشان فراهم آورد.
بنابراين حرف لام در لايلاف به معنى علت است و (جار و مجرور) متعلق است به فعل (جعل) در سوره گذشته (سوره فيل) در آيه (فجعلهم كعصف مأكول) ويا يكى از افعالى كه در آن سوره بود.1
در ميان مفسران، علامه طباطبايى، اساساً وجود ارتباط لفظى را ميان اين سوره با سوره پيش از آن (سوره فيل) رد مى كند و مى گويد:
(رواياتى كه دلالت بر جدايى اين دو سوره دارد، و اين كه بين آن دو (بسم الله) قـراردارد، متواتـر است.)2
اما وجود ارتباطى معنوى ميان آن دو را مى پذيرد 3. و (ايلاف قريش) را انس و الفت و احترام و علاقه مردمان ديگر به قريش، تفسير مى كند; اگر چه چند سطر پيش از آن از صحاح اللغة شواهدى مى آورد كه معنى ايلاف را انس و الفت بخشيدن ميان شخص و سرزمين اثبات مى كند، نه مردمانى را به مردمانى ديگر 4.
2. الفت قريش در كوچ هاى زمستانى و تابستانى ظاهر مى شود. مقصود اين است كه اين الفت به قريش امكان داد كه بتوانند از كوچ هاى زمستانى و تابستانى خود نهايت بهره را ببرند.
قريشيان براى تجارت در زمستان به طرف جنوب (يمن) و در تابستان به سمت شمال (شام) مى رفتند. آنان دراين سفرهاى تجارى سود مى بردند و از اين راه امرار معاش مى كردند.
مفسران (تفسير نمونه) مى گويند، الفت قريش با اين سرزمين باعث مى شد كه آنان جذب جاذبه هاى موجود در شمال وجنوب نگردند، و به موطن خويش بازگردند. 5.
اما علامه طباطبايى كه به الفت باديه نشين ها به قريش معتقد است، آن را موجب امنيت ايشان در سفرهاى تجارى زمستانى و تابستانى مى داند. 6.
3. بنابراين آنان بايد به پاس اين نعمت ها، پروردگار اين خانه را بپرستند، كه آنان را بر اثر تجارت قومى ثروتمند ساخت و نگذاشت نيازمند و گرسنه بمانند. و ديگر آن كه از ترس حمله ديگران به ايشان در مكه يا به كاروان شان در سفرهاى تجارى ايمنى بخشيد. در توضيح ايمنى بخشيدن خدا به ايشان دراين سفرها برخى از مفسران داستانى را نقل كرده اند كه طى آن قريشيان با گرفتن امان نامه اى از برخى شاهان اطراف ـ از جمله قيصر روم ـ توانستند با امنيت به اين سفرها بروند و بيايند.

نقد

دراين دو تفسير بزرگ در اين قسمت، دو اشكال وجود دارد:
1. اگر مقصود از (ايلاف قريش) الفت دادن قريش به سرزمين مكه باشد ـ براساس تفسير نمونه كه درست هم هست ـ و بنابر اينكه (ايلافهم) بدل از (ايلاف قريش) باشد، الفت دادن به قريش در سفرهاى زمستانى و تابستانى ديگر چه معنى مى دهد؟ 7 زيرا يك فعل در يك جا نمى تواند دو معناى متضاد بدهد.
2. و اگر الفت مردمان ديگر با قريش منظور است ـ براساس تفسير الميزان ـ و چنانكه خود علامه فرموده اند (ايلافهم) در آيه دوم بدل از (ايلاف قريش) است ـ چرا ناگهان تغيير معنى يافته به انس گرفتن قريشيان به سفرهاى زمستانى و تابستانى تفسير شده است؟ 8
نويسندگان تفسير نمونه از تفسير اوليه خود از ايلاف قريش عدول مى كنند و به تفسير علامه روى مى آورند و مى گويند:
شايد منظور، ايجاد الفت ميان قريش و ساير مردم در طول اين دو سفر بزرگ باشد 9.
علامه نيز از تفسير اوليه خود به تفسيرى ثانوى از آيه روى مى آورد و نظر به اينكه كلمه (رحلة) را در (رحلة الشتاء و الصيف) مفعول دوم (ايلافهم) مى داند، آن را به (الفت قريشيان به سفرهاى زمستانى و تابستانى) بازمى گرداند.(لايلاف الله قريشاً رحلة الشتاء و الصيف).
مفسران تفسير نمونه نخست كلمه (رحلة) را همچون علامه به عنوان دومين مفعول براى (ايلافهم) معرفى مى كنند، اما آن را براين اساس ترجمه و تفسير نمى كنند و سپس مى نويسند:
(به عقيده بعضى معنى ظرفيت دارد، و ممكن است (منصوب به نزع خافض) باشد و در تقدير چنين است: ايلافهم من رحلة الشتاء و الصيف. و با اينكه گفته اند معنى دوم و سوم مناسب تر به نظر مى رسد، اما وجه تناسب را ذكر نكرده اند و تفسير خود را به وجه دوم (فى رحلة الشتاء) حمل كرده اند، و بدين ترتيب از تفسير اول خود (الفت دادن قريش به اين سرزمين) عدول كرده و به الفت دادن قريش در سفرهاى تجارى روى آورده اند; سپس از اين نيز روى برتافته و به تفسير علامه (الفت مردمان با قريش) روى آورده اند.)10
از آنجا كه به هر صورت كلمه (ايلاف) در هر دو آيه بخاطر اينكه يكى بدل از ديگرى است بيش تر از يك معنى ندارد، تنها راهى كه ممكن است تناقض ميان ترجمه و تفسير آيه اول با آيه دوم را از بين برد، اين است كه گفته شود مقصود از (لايلاف قريش)، پيوند و همبستگى ميان خود قريشيان است كه در سفرهاى تجارى ايشان، يا بر اثر سفرهاى تجارى ايشان، ميان آنان برقرار مى شود. اما در اين صورت ارتباط معنوى ميان اين سوره، بويژه آيه اول آن، با سوره فيل از ميان مى رود.
3. تفسير (لايلاف قريش) به ايجاد انس و الفت ميان قريشيان نادرست است. زيرا الفت به معنى انس گرفتن به كسى يا به جايى همراه با عشق و علاقه و تمايل قلبى است، و اين با حميت قبيلگى و ناسيوناليسم قومى فرق دارد.
حميت قبيله اى و ناسيوناليسم بدون انس و تمايل قلبى به يكديگر نيز ممكن است. ناسيوناليسم به گفته (گورويچ) جامعه شناس فرانسوى، زمانى شكل مى گيرد كه افراد وابسته به يك نژاد يا يك تيره نژادى در معرض تهاجم نژاد يا تيره نژادى ديگر قرار گيرند. وچنانكه مى دانيم چنين ناسيوناليسمى در شكل حادّ آن در ميان قبايل صحرانشين به چشم مى خورد.
در عربستان نيز كه زندگى گروهى برپايه مسائل نژادى جريان داشت و تنگى معيشت، جنگ و جدالهاى فراوانى را ميان اعراب به خاطر دست يافتن به واحدهاى آبادتر يا سيركردن شكم خود از ناحيه ديگران ايجاد مى كرد، چه درميان ساكنان واحدها ـ به دلايل تاريخى و شكل پيشين كوچ نشينى آنان ـ و چه درميان قبايل كوچ نشين، به شدت وجود داشت.
با اين حال از انس و الفت ميان آنان خبرى نبود. چه، انس و الفت به يكديگر از صفات ناب و پسنديده انسانى است كه وجود آن درميان قومى مانع از بروز اختلافات و اعمال ناشايست، مانند ظلم، استثمار، تكبر، فساد اخلاقى، رباخوارى، فحشا و… مى شود; زيرا انس و الفت از گروه ارزشهاى الهى است و وجود آن وجود ساير ارزشها را نيز ايجاب مى كند; حال آن كه مى دانيم اساساً نه در ميان قريش ونه در ميان ساير اعراب شبه جزيره، از وجود چنين ارزشهايى خبرى نبود; و گرنه بعثت پيامبراكرم(ص) در ميان آنان معنى نمى داشت; يا دست كم آن همه ستيز و جنگ و خونريزى بر اثر پيام اسلام ايجاد نمى شد.
حضرت على(ع) در جاى جاى نهج البلاغه از انحطاط اخلاقى قريش و بويژه فقدان انس و الفت ميان آنان سخن گفته است. نمونه هاى تاريخى نيز در اين ميان اندك نيستند. داستان اختلاف و منازعه اى كه ميان هاشم و اميه پديد آمد و منجر به تبعيد هميشگى اميه ازمكه شد، نيز از همان نمونه هاى تكبر جاهلى و نبود انس و الفت در ميان آنان است.
4. تفسير (لايلاف قريش) به (الفت ساير اعراب با قريشيان) نيز نادرست است. زيرا واقعيت تاريخى خلاف آن را ثابت مى كند. قريش به زور توانست در مكه سكونت يابد. پس از استقرار نيز مى كوشيد از سويى با بستن پيمانهاى نظامى و سياسى با قبايل ديگر ـ مانند بنى كنانه ـ خود را نيرومند سازد و از ديگر سو با اطعام حاجيان درمراسم حج، ثروتمندى و از طريق آن نيرومندى خود را به رخ آنان بكشد; و در هر صورت خود را مسلط بر همه قبايل ديگر نشان دهد.
جنگ هاى سه گانه فجار، جملگى پس از حمله اصحاب فيل به مكه روى داده ـ و چنانكه مشهور است پيغمبر(ص) در سن بيست سالگى در جنگ سوم شركت داشته است ـ اين جنگ ها خود نشان مى دهد كه اعراب براى خانه كعبه احترام قايل بودند، يا دست كم با يادآورى داستان سپاه ابرهه مى ترسيدند به حريم آن حمله برند; اما براى ساكنان آن حرمتى قايل نبودند، از اين رو با آنان (قريشيان) درخارج از حريم خانه مى جنگيدند.
اكنون وقتى معناى انس و الفت را در نظر آوريم، در مى يابيم تا چه حد اين تفسير با واقعيت فاصله دارد.
5. حمل كوچ زمستانى و تابستانى بر سفر تجارى نادرست است. كوچ به معناى سفر همگانى، بدون بازگشت سريع است. اين دو عنصر معناى كوچ را تشكيل مى دهند: (دسته جمعى بودن) و (ماندگارى در جاى ديگر دست كم براى دو فصل) (فصل سرما: پاييز و زمستان، و فصل گرما: بهار و تابستان). در سفرهاى تجارى اين دو عنصر وجود ندارد. كاروان تجارى متشكل است از عده اى مزدور (راهنما، باركش، نگهبان) و يك يا دو نفر به عنوان كاروانسالار.
از طرفى رفت و برگشت كاروان تجارى آزاد از قيد و بند زمانى خاص است. هر زمان كه كالا خريدارى شود يا فروخته شود و سود حاصل گردد يا سرمايه جهت سفر مهيا باشد، مى توان كاروان تجارى را به راه انداخت. مگر آن كه بگوييم به دليل شرايط اقليمى يا دليل ديگرى قريشيان با خود عهد كرده بودند كه جز در فصل تابستان به سوى شمال و در فصل زمستان به سوى جنوب نروند. در اين صورت البته اشكال اول (دسته جمعى نبودن سفر) همچنان به قوت خود باقى است.
6. وصف سفر تجارى به زمستانى و تابستانى، اساساً فصيح نيست، زيرا:
ييك. سخنى است داراى ايهام، زيرا ذهن خواننده يا شنونده در وهله اول متوجه نيست (ييلاق) و (قشلاق) ميان عشاير مى شود كه قدمتى به اندازه تاريخ بشر دارد.
دو. قيد زمستانى و تابستانى حصر بى چون و چراى تعداد اين سفرها را در طول سال مى رساند، كه اين اساساً با نفس تجارت و روحيه تاجرمآبى و نفع طلبى منافات دارد. تاجر در هر زمان و از هركجا كه بوى پول وسود به مشامش برسد، بار خود را مى بندد و راهى مى شود; و چنانكه مى دانيم سرمايه داران قريش مقيد به هيچ قيد و بندى نبودند.
7. سفرهاى تجارى سرمايه داران قريش، نه براساس و انگيزه الفت ميان خود قريشيان انجام مى گرفته است، چه اين يك انگيزه عميق انسانى است و از روحيه انسان دوستى ژرف و اعتقاد به برادرى و برابرى نشأت مى گيرد; و در ميان قريشيان از اين روحيه در سطح گسترده، خبرى نبود، و نه حاصل آن ميان ايشان ايجاد الفت مى كرده است، زيرا اساساً هدف از آن تجارت و كسب سود و مال اندوزى و ايجاد تفاخر و تكاثر (فى الاموال و الاولاد) بود; وچنانكه مى دانيم خداوند اين روحيه را سخت نكوهش كرده است و رباخوارى را كه در ميان ايشان رايج بود حرام فرموده است; حاصل اين تجارت نيز براى طبقات مرفه، پرداختن به لهو و لعب و خودنمايى و تكبر، و براى طبقات فقير و ميانه حقارت و آلودگى به فحشا و… و سرانجام تبديل مكه به يك شهر فاسد بود.
8. اين عقيده كه قريشيان اساساً از راه تجارت، حال يا به عنوان مزدور، و يا به عنوان سرمايه دار، گذران زندگى مى كردند، از پايه نادرست است. مى توان پذيرفت كه عده اى از قريش ـ آن هم اندك ـ چنين بودند، اما تعميم آن به همه قريش كاملاً نادرست است، زيرا:
يك، همه قريشيان از چنان ثروتى برخوردار نبودند كه بتوانند در تجارت سرمايه گذارى كنند.
دو، به همه آنان به عنوان كارگر يا نگهبان و راه بلد نياز نبود. آرى درست است كه هرگاه كاروانى به راه مى افتاد، هركس هر اندازه مى توانست در آن سرمايه گذارى مى كرد، اما روشن است كه آنان كه از سرمايه اندكى برخوردار بودند، نمى توانستند به سود حاصل از آن براى يك نيمسال ـ دست كم ـ جهت تأمين معاششان بسنده كنند، زيرا كفاف مخارج آنان را نمى داد.
سه. قريشيان، چنانچه اهل قناعت و بى رغبتى به زيور دنيا بودند، به اين سفرها هيچ گونه نيازى نداشتند. چه، خداوند پيش تر برخود واجب كرده بود كه هر كس مجاور خانه او شود رزق او را بدهد. اگر چه كافر باشد:
(واذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلداً آمناً و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الآخر قــال و من كفر فامتّعه قليلاً ثم أضطرّه الى عذاب النـار و بئس المصير)
بقره /126
رزق مورد اشاره در آيه از راههاى ديگر از جمله ورود حاجيان به مكه جهت زيارت، مى توانست تأمين شود.
گذشته از اين، خداوند عهد كرده بود كه همه ساكنان مكه را روزى دهد. و ميزان برخوردارى آنان از اين روزى را وابسته به درجه ايمان آنان كرده بود; حال آن كه در تجارت قريش درست برعكس بود. چه، اولاً، همه قريشيان از سود اين سفرها به طور كافى بهره نمى بردند. و ثانياً، اكثر تجار قريش در زمره كسانى بودند كه كفر بيش ترى داشتند، و اين را با ظهور اسلام بروز دادند. روشن است كه در اين ميان ، خديجه كبرى(س) يك استثنا است.
9. اگر بپذيريم كه مقصود از (لايلاف قريش) الفت ميان قريشيان، يا الفت اعراب با قريشيان، و يا الفت قريشيان به سفرهاى تجارى بوده است، تعبير (ربّ هذا البيت) درآيه سوم، متعلق معنوى در آيه اول و دوم نخواهد داشت.
به عبارت ديگر از آنجا كه براساس اين تفاسير در آيه اول و دوم هيچ گونه اشاره اى به سرزمين مكه و خانه خدا نمى رود، تعبير (ربّ هذا البيت) تأكيد ويژه اى ندارد و مى توانست بجاى آن مثلاً عبارت (فليعبدوا الله) يا (فليعبدوا ربهم) بيايد. حال آن كه تأكيدى كه در عبارت (ربّ هذا البيت) نهفته است، وجود متعلقى را، اگر چه معنوى، در آيات قبل ايجاب مى كند.
بارى، بنابراين ملاحظات، به نظر مى رسد ترجمه و تفسير صحيح اين سوره چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم

1. (لايلاف قريش)

به خاطر الفت بخشيدن قريش با اين سرزمين.
چنانكه پيش از اين گفته شد، هم علامه طباطبايى از (صحاح اللغة) و هم نويسندگان تفسير نمونه، شواهدى را ذكر مى كنند كه همه دلالت بر اين دارد كه معنى ايلاف، الفت بخشيدن ميان شخص با مكان است. در منتهى الارب نيز، ايلاف بخشيدن ميان كسى با كسى يا با جايى تعريف شده است. بردن شتران بر سر آب (واقع در مكان) نيز ايلاف خوانده مى شود 11.
از طرفى در قرآن نيز حتى براى يك نمونه ـ بجز در همين سوره آن هم به نظر برخى از مترجمان و مفسران ـ خداوند براى بيان الفت ميان انسان ها از باب افعال اين ماده استفاده نفرموده است وهمه جا از باب تفعيل آن (الّف بين قلوبهم، المؤلّفة قلوبهم،…) سود جسته است.
علاوه بر اين، تنها نكته اى كه در باب الفت قريشيان مى توان در آن اتفاق نظر داشت، و شواهد تاريخى براى آن بسيار است، همين الفت ايشان با اين سرزمين است كه ميان همه ايشان به يكسان وجود داشت. دليل آن را خداوند در آيه چهارم بيان مى دارد.
اين الفت با ظهور اسلام نيز همچنان برقرار بود، و در ميان مسلمانان و كافران و مشركان قريش با انگيزه هاى مختلف به يكسان نسبت به اين سرزمين ديده مى شد، چنانكه مهاجرين پيوسته آرزوى بازگشت به مكه را در سر مى پروراندند، با اينكه پيغمبر(ص) آنان را حتى پس از فتح مكه از بازگشت به آنجا و اقامت دائم در آن منع فرموده بود.

2. (ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف)

چنان الفتى با اين سرزمين كه آنان را از كوچ زمستانى و تابستانى بى نياز كرد.
(ايلافهم)، بدل از (ايلاف قريش) است. يعنى در اينجا نيز ايلاف همان معنايى را مى رساند كه درآيه اول مى رساند:
الفت قريش با اين سرزمين و متوطن ساختن آنان در مكه.
(رحلة) منصوب به نزع خافض است. خافض آن حرف (من) است، چنانكه نويسندگان تفسير نمونه اين وجه را بر منصوب بودن به عنوان مفعول دوم، ترجيح داده اند. اما حرف (من) در اينجا معناى تقابل را مى رساند; همچنانكه در آيه چهارم نيز همين نقش را ايفا مى كند. در آيه چهارم مى فرمايد: (الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف) به قرينه سياق كلام در آيه چهارم كه حرف (من) در آن ظاهر گرديده، در اينجا نيز حرف منزوع، مى تواند (من) باشد و همان نقشى را ايفا كند كه در آن آيه ايفا مى كند. يعنى (ايلافهم من رحلة… ) (متوطن ساختن آنان در برابر كوچ كردن) چنانكه فرموده است: (أطعمهم من جوع و آمنهم من خوف) (اطعامشان كرد در برابر گرسنگى، و ايمنى شان بخشيد در برابر ترس).
3. مقصود از كوچ زمستانى و تابستانى همان ييلاق و قشلاق ميان عشاير چادرنشين است و اشاره به دورانى دارد كه قريش ساكن مكه نبودند و مجاور خانه كعبه نشده بودند، بلكه در اطراف آن زندگى مى كردند و براى تأمين معاش ناگزير بودند ييلاق و قشلاق كنند.
چنانكه پيداست در آن زندگى، بنابر ماهيت آن در عربستان پيش از اسلام، نه از گرسنگى آسوده بودند و نه از ترس حمله و دستبرد قبايل ديگر ايمنى داشتند، و خداوند با اسكان دادن و متوطن ساختن قريش در مكه، هم ايشان را از گرسنگى آسوده خاطر كرد، چرا كه پيش تر با خود پيمان بسته بود كه هر كس ساكن اين سرزمين شود، اگر چه كافر باشد، روزى اش را بدهد، و هم از ترس ايمنى شان بخشيد، چه در اينجا نيز خود از حريم خانه اش دفاع مى كرد و در نتيجه ساكنان آن از حمله ديگران در امان مى ماندند. و با دفع سپاه ابرهه و هلاكت آنان، به ايشان ثابت كرد كه چگونه از خانه خود و كسانى كه مجاور آن هستند دفاع مى كند. اين است كه اين نعمت ها، كه همه به بركت مجاورت با اين خانه است، آن توقع را صحيح مى سازد كه:

3. (فليعبدوا رب هذا البيت)

بنابراين بايد خداى اين خانه را بپرستند.

4. (الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف)

كه از گرسنگى و ترس ايمنى شان بخشيد.
ييعنى همه اين نعمتها از متوطن ساختن قريش در اين سرزمين و در كنار خانه خداست. و بدين سان متعلق معنوى (رب هذا البيت) آشكار مى شود. حتى اگر بپذيريم كه مقصود از (رحلة الشتاء و الصيف) همان سفرهاى تجارى تابستانى و زمستانى است، معناى آيه اين است كه خداوند با تعهدى كه كرده است و تعلقى كه ميان آنان بااين سرزمين پديد آورده است و آنان را در كنار خانه خود اسكان داده است، آنان از اين سفرها بى نياز كرده است.
بنابراين، در ترجمه مفهومى اين سوره مى توان چنين نوشت:
به نام خداوند بخشنده و مهربان
به پاس اسكان دادن قريش در اين سرزمين * و رهانيدن شان از كوچ زمستانى و تابستانى * برآنان است كه خداى اين خانه را بپرستند * آن خدايى كه از گرسنگى و ترس ايمنى شان بخشيده است*


پی نوشت‌ها:

1. ن . گ: مكارم شيرازى، ناصر و…، تفسير نمونه، 27 / 348 - 349.
2. طباطبايى، محمد حسين، ترجمه الميزان، 20 / 837.
3. همان 836.
4. همان 839.
5. مكارم شيرازى، ناصر و…، تفسير نمونه، 27 / 352.
6. طباطبايى، محمد حسين، الميزان، 2/ 840.
7. نمونه، 20/351.
8. همان 840 ـ 841.
9. همان 452.
10. ن . گ: ص 351 - 352.
11. ن. گ: لغتنامه دهخدا.

مقالات مشابه

شباهت های حضرت مهدی(ع) و پیامبران

نام نشریهبینات

نام نویسندهمرضیه محمدزاده

شباهت های حضرت مهدی(ع) و پیامبران

نام نشریهبینات

نام نویسندهمرضیه محمدزاده

بررسی شخصیت های قرآنی در منطق الطیر

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمحمد طیبی, هوشمند اسفندیارپور

انبيا

نام نویسندهمحمدجعفر اصغری

اولو العزم

نام نویسندهمحمدجعفر اصغری

پیامبران در قرآن

نام نشریهفروغ وحدت

نام نویسندهمحمد الطیب النجار

المفاظله بین الانبیاء

نام نشریهالازهر

نام نویسندهمصطفی الطیر